سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آسمون آبی آبی آبی

سلام

اعصابم از این پارسی بلاگ خورد شدااااااااا

هی eror میده ... واسه همین هم اساس کشی کردم ... حالا کجا؟ خب معلومه بلاگفا

حتما بیاین و سر بزنین 

Joint18.blogfa.com

راستی لینک هاتونم تصحیح کنین!

 


نوشته شده در جمعه 90/7/8ساعت 6:36 عصر توسط Blue Sky نظرات ( ) | |

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم… ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود… اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.



علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.

گفتم: تو چی؟ گفت: من؟

گفتم: آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟

برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.



با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت: موافقم، فردا می ریم.

و رفتیم … نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!



سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…



یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید… اضطرابو می شد خیلیآسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.

بالاخره اون روز رسید. علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم… دستام مث بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو … ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی …



روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟

اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم مهناز.

مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.



دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری…

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟

گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم… دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم…



من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!

نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم …

دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.



دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم.

برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود.

درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…



توی نامه نوشته بودم:



علی جان، سلام

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.

می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه

باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم… امضا؛ مهناز :(

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 2:39 عصر توسط Blue Sky نظرات ( ) | |

سلام به همه رفقا

درسته که چند ساعتی از آپ قبلیم نگذشته  تبسم اما واقعا با بقیه فرق داره !!!!

میشه گفت یه سورپرایزه پوزخند

من که واقعا خوشحالم ! نمیدونم شما هم با شنیدنش خوشحال میشین؟

 
بالاخره آهنگ جدیدم رو آپلود کردم.
منو داداش کوچیکم (8 سالشه) و دختر همسایمون (اونم 10 سالشه).
با هم یه آهنگ خوندیم که اسمش هست (سیب زمینی گران شده).
راستی اسم گروهمون هم بلک بری گذاشتیم .
ولی متاسفانه فرمتش جوریه که فقط تو کامپیوتر میخونه .
اما دوست دارم تو و هر کسی که این پست رو میبینه دانلود کنه و نظرش رو راجبمون بگه!

اینم لینکش

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} a:link, span.MsoHyperlink { color:blue; text-decoration:underline; text-underline:single;} a:visited, span.MsoHyperlinkFollowed { color:purple; text-decoration:underline; text-underline:single;} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->

www.4shared.com/video/OwHKaVeM/BlackBerry_-_navid__nima__asal.html

قربون همتون فعلا بای!


نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 11:42 عصر توسط Blue Sky نظرات ( ) | |

سلام دوستای گلم . گفتم چی آپ کنم؟

که یهو این تست روانشناسی اومد وسط و گفت منو زیگموند فروید ( پدر علم روانشناسی) طرح کرده! زود آپم کن!عصبانی شدم!

راستی این اولین پست که خودم ننوشتمش! مؤدب  امیدوارم خوشتون بیاد !

 

خب حالا تست عمو زیگموند !

 

فرض کنید که در خانه هستید و پنج اتفاق زیر همزمان پیش میاد.


1- تلفن زنگ میزنه

2- بچه تان گریه میکنه.

3-یکی داره در خونه رو می زنه و صداتون میکنه.

4- لباس ها را بیرون روی طناب پهن کرده اید و بارون میگیره .

5- شیر آب رو در آشپز خانه باز گذاشتید و آب داره سر ریز میشه.

خب حالا با این وضعیت شما به ترتیب کدوم کار ها رو انجام میدید، یعنی از
شماره ی 1 تا 5 رو با چه اولویتی انجام میدید؟

.

.

.

.

.

.

.

 

اولویت های خودتونو تعیین کنید و برای تحلیلش پایین صفحه رو ببینید.

هر یک از 5 مورد بالا نشون دهنده یکی از جنبه های زندگی شماست.



1- زنگ تلفن،  نشونه شغل و کار شماست.

2- گریه بچه،  نشون دهنده خانواده است.

3- زنگ در خونه ، نشون دهنده دوستان شماست.

4- لباس ها، نشون دهنده پول هستن.

5- سر رفتن آب، نشون دهنده میل جنسی (Sex ) هستش.



ترتیب انتخاب های شما نشون دهنده اولویت های ذهن شما در زندگیه.

مرسی زیگموند جون . خب دیگه من برم که خیلی کار دارم!

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/12/Sigmund_Freud_LIFE.jpg/250px-Sigmund_Freud_LIFE.jpg


نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 6:25 عصر توسط Blue Sky نظرات ( ) | |

یه موقعی عاشق یه نفر شدم ولی حتی نمیدونم اون کی بود ! اصلا چجوری دل منو برد؟ شاید شما هم اینطوری شده باشین ... ولی هنوز یه حسی بهم میگه یکی چشم به راهته . دوست داره ... ای کاش واقعا میدونستم که کی منو واسه خودم میخواد ... هر جا برای کسی از احساسات مایه گذاشتم رو سیاهم کرد!دلم شکست         

ولی شنیدم میگن که heart speaks to heart! (دل به دل راه داره) !         

خدا کنه که اینطوری باشه...


نوشته شده در شنبه 90/2/3ساعت 10:47 عصر توسط Blue Sky نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ